اون روز كه مي رفتم سفر
ساكت و آروم و بي خبر
سايه ام خبر شد و اومد
گفتش منم با خودت ببر
سايه ساكشو بسته بود
اونم دلش شكسته بود
خودشو از من مي دونست
سر راهم نشسته بود
چشمون ابر شيفته شد
وقتي آسمون گرفت
حسابي غافلگيرم كرد
داشت اشكاشو مي ريخت
تا روزي كه سفيد شد
تابلوي طبيعت از برف
من به سايه نوشتم
يه دنيا از عشق حرف
برفا رو گلوله كرديم
چهره ي عشقو ساختيم
رو سر و گردن سردش
شال و كلا انداختيم
توي چشاي ماهش
ستاره ها رو چيديم
دور خنده هاي زيباش
رنگين كمون كشيديم
ولي اون روزا گذشت
رفت و هيچوقت بر نگشت
رو خاطرات خوشش
گَرد فراموشي نشست
وقتي سال نو رسيد
كم كم آدمك بي تاب شد
تموم اشكاشو ريخت
رو وجودم كه آب شد
مرگ اومد خيمه زد
بر تنم كه بيمار بود
آخه اين مسافر غريب
از زندگي بيزار بود
سايه ام موند تنها
با غم رفتن و نبودنم
اون مي مرد برا يه خط
شعر عاشقونه سرودنم

سلطان عشق

 

همه شعرام با تو رفتند
برا گفتن چيزي نمونده
هرچي بوده به باد رفته
نفرتو جاش نشونده
يه عكس رو ديوار خونه
تنها چيزي كه مي مونه
نگام كرده و مي خنده
ميگم بس كن ديوونه
عكسشو آتيش مي زنم
تا بسوزه تنها يادگاري
مي بينم خودم مي سوزم
اين چيه ؟ راز زندگاني
تا بحال ديده بودي كه
بگريه عكس ،پشت شيشه
آره اون عكس گريه كردش
وقتي به زخمش خورد تيشه
درِ عشقو به روش بستم چون
شيشه ي عكسشو شكستم
ولي انگار دلش شكسته باشه
اشك ها مي ريخت ز دستم

سلطان عشق

 

 

قهر كرده و تنهام ميذاره
با اينكه شب و روزو  بيداره
همه ميگن دوسِت نداره
يه شاخه گل از كي بگيرم
رابطه اش باهام سرده
گفتنش برام يه درده
اين كارارو خدا كرده
يه شاخه گل از كي بگيرم
مدتي پيش به خواب شدم
خوابي سنگين كه خاك شدم
از همه گناهام پاك شدم
يه شاخه گل از كي بگيرم
فكر ميكنه تنهاش گذاشتم
دلمو بردمو براش نذاشتم
آخه غير اون كسيو نداشتم
يه شاخه گل از كي بگيرم
با گل مياد سر قبرم
گلو نميده ، برده صبرم
رو سرش هميشه ابرم
يه شاخه گل از كي بگيرم
مي بينم از دور نگاهاشو
مي شنوم به زور دعاهاشو
ببخشه خدا گناهاشو
يه شاخه گل از كي بگيرم
عشقم نمي خواد بياد كنارم
باور نداره گنا ندارم
آخه تا كي تنها بنالم
يه شاخه گل از كي بگيرم
سلطان دلش ، بد جور شكسته
غمگين شده و چشاشو بسته
اي خدا دنيا چقده پسته
يه شاخه گل از كي بگيرم

سلطان عشق

 

بهم بگو چي دوس داري
راستشو بگو كَلَك
من كه نميشه نخرم
چيزي رو كه ميخواد مَلَك
يه دستبندي مي گيرم
دستامونو به هم ببنده
انگشتري با نگين الماس
به رو ماهت بخنده
گل من دوسم داري يا نه؟
دوس دارم راستشو بگي
آرزومه كه يه روز بشه
دستاتو به دستم بدي
يه باغ گل مي خرم
تا تو رو توش بكارم
منم پروونه شم و بيام
رو گلبرگات بخوابم
دوس دارم بگي دوسم داري
با اينكه ميدونم دروغه
باور كردنش سخته
از بس كه دلت شلوغه
گلم، بي من كه رفتي
گلدونت خالي مونده
تار موهات كه ريخته
نقشش رو قالي مونده
حالا خونه سوت و كوره
و جاي تو شده  سجاده
منم يه چشمم به آسمونه
يه چشمم  خيره به جاده

سلطان عشق

 

 

 

آهويي زيبا خرامان مي رود
هوش از سر صيادان مي برد
ستاره درون چشماش مي درخشد
به دنبال كسيست كه دل ببخشد
صياد لنگ لنگان مي رود سراغش
شب تاريك است و نور ماه چراغش
آهو ، از نافه به تنش عطري زده
او با گلا ، بر سرش چتري زده
صياد كه آهو را ديد دلش لرزيد
او تا مي تونست ، عشق ورزيد
جاي تير ، گلي به آهو سپرد
با شاخه ي گل ، دل او را ربود
آري آهو ، عاشق صياد شده
در نگاهش صياد ، فرهاد شده
آهو هر جا مي رود دنبال او
خيلي وقته او به صيادش كرده خو
صيد و صياد هردو تا در رهند
دل خود را به هم مي دهند

سلطان عشق

 

خاطره ، در خاطرم موندي و سال ها لونه كردي

در سرم بودي و موهامو دائم شونه كردي

انگار اسمتو بسته بودي به جونم

آتيش مي زدي و مي سوزوندي درونم

گلا احساس دارند و  عشقو مي فهمند

تو كه ميري پيششون ، با تو مي خندند

تو چون گلي ، پر از رنگ و بو و نوشكفته

ولي من نگاهم به تو بود و هرگز نخفته

عمر ما كمه ، كوتاه تر از روز

برگامون مي ريزند ، مي سوزند از سوز

بيا ما هم مثله گلا صبحا بگِرييم

شايد بشه يه مهلت از خدا بگيريم


سلطان عشق

 

سلام بر آفتاب درخشان شرق

به آن كه وجودم در نگاهش گشته غرق

نوشتي كه عشقمو ريختي درون رگات

مي خوام بدوني كه من هم ميميرم برات

از وقتي ديدمت نه روز دارم نه شب

بيمارم كه مي سوزم در آتيش تب

من اون عاشقه مونده بر آستان درم

نكن بيشتر از اينها سرافكنده سرم

اگر شاهزاده اي سوار بر تخت ماه

نكن ناميد چشمان منتظر به راه

برا طلوعت سحر خيزترم ز روز

نخواستم غروبت هميشه بسوز

اگر خواهي كمي آرام تر شوم

فرود آي و بيا تا به سويت دَوَم

بسوزان دلم را در شعله ات

بخشكان تنم را با حوله ات

كه من پروانه باشم و تو شمع شبم

زنم بوسه بر وجودت تا بسوزد لبم

خدا را شاهد آرم به روي زمين

برايت مي شوم من عاشق ترين


سلطان عشق