سلام بعد مدتها برگشتم با دلی پر ازغم و اندوه فکر میکردم بعد از ازادی از این زندان تن.دیگه زندگی به مراد دل منه.واقعا هم بعد عملم همین بود به کل از دنیای تی اس ها خداحافظی کردم.دیگه اون زندگی پراز ترس دلهره غم و رنج رو فراموش کردم.
یک کلام واقعا دوباره متولد شدم.هرچی از اون حس زیبای بعدعمل بگم کم گفتم خانوادم منو پذیرفتن.تونستم با عشقم نامزدکنم.واقعا برای اولین بار لبخند زندگی رو به خودم دیدم.ولی شاید حرفم درست نباشه یه ترنس همیشه یه ترنسه حتی اگه دها بار عمل کنه.بازم تو اجتماع و از دید اقوام همون ادم بدبخت و تو سری خور همیشگیه.با امیر ازدواج کردم پارسال وقتی تو سالن داشتم لباس عروس رو میپوشیدم نفسم داشت بن میومد.واقعا این من بودم روژانی که حتی امید به زنده بودن نداشت.داشتم عروس میشدم.همه مراسم واسم مثل یه رویا بود.خودمونیم واقعا هم من خوشگل شده بودم هم عشقم امیرخوشتیپ شده بود.شبش با هم عهد بستیم که من کاملا فراموش کنم که چی بودموچی شدم حتی خانوادش هم نمیدونستن.و همین منو میترسوند.هزار بار بهش گفتم بهتره بدونن.بدونن که من هیچ وقت بچه دار نمیشم.ولی اون مخالفت کردو گفت علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که اومده من تورو هرجور بودی و باشی میخوام.واقع 1 سله بعد عمل و زندگی مشترکم زیباترین لحظات عمرم بود.حاظرم فقط یه بار دیگه اون لحظات رگرده.و بعدش من دیگه هیچی نمیخوام از خدا.حتی حاظرم بمیرم.بدومنامیر هم حتما میمیرم کابوس های هر شبم اخر به واقعیت رسید تو فامیل همه منتظر بچه بودن.ولی بیچارها خبر نداشتن که این اتفاق هیچ وقت نمی افته.من که خودم مرده مادر شدن بودم.کاشکی میشد واسه یه بار این حسو داشته باشم.قرار شد از پرورشگاه بیاریم که مادر شوهرم متوجه شد من باردار نمیشم هیچ وقت.واول مشکلات از اونجا شروع شد من حقو به اون میدم .امیر بچه اخر خانوادس یه جورایی ته تقاری فامیله.خودش تابلو له له بچه میزد از تمام رفتارش میفهمیدم.مادر شوهر انقدر موضوع رو کش داد که اخرش منو امیر دعوامون شد .
وحرفی بهم زد که قلبم شکست.....بغض گلومو گرفت بقیش بمونه بعد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

هیچی دیگه اختلاف منوامیر هر روز بیشتر میشد و فاصله منو هون هم هروز بیشتر.دیگه شبا وقتی میومد از سر کار مثل قدیما نمیومد پیشونیم رو بوس کنه.دستشو بکشه رو موهامو بگه بازم صبر کردی باهم شام بخوریم

بازم با این بی محلیاش میساختم چون میدیدم حق با اونو خانوادشه زن نازا عین درخت بی باره ارزش نداره.تا اینکه بعد ۳ ماه از اون ماجرای بحث منو امیر خانوادش پیشنهاد زن دومم رو گفتن.مادرش بدون هیچ رودربایسی تو جمع گفت دخترواسه امیر دیدن .واینکه من نباید بدم بیاد.اون فقط صیقه میشه واسه اینکه امیر بدون بچه نمونه.انگار اون لحظه یه پارچ اب یخ روم ریختم بغض داشت خفم میکرد.ولی دم نزدم.و فقط توچشاشون نگاه کردم.اخر شب برگشتیم خونه.و امیر بدون ۱کلمه حرف رفت گرفت خوابید منم گرفتم رو صندلی نشستم.و تا صبح گریه کردم.نمیدونم اونقدر اشک از کجا میومد.سبک نمیشدم هرچی بیشتر گریه میکردم بیشتر احساس مردن میکردم.چند روز گذشتو روز خواستگاری امیر اومد بهم گفت توام میای.منم فقط نگاش کردم وهیچی نگفتم.اونم رفت.شبم خونه نیومد.فرداشم مادر شوهرم اومد.وبه خیال خودش دلدارم داد که زن اولشی تاج سرشی.ولی همش حرف مفت بود تو قلبم احساس کردم که دیگه امیر واسه من نیست.

قرار بود صیقه بشه ولی به اصرار مادرش واینکه بچه صیقه ای از لحاظ شرع درست نیست.که من نمیدونم این حرفو از کجاش دراورد.عقدش کردن.روز عقد امیر بهم گفت اگه تو بخوای من بیخیالش میشم.منم لبخند زدم گفتم خواستن من ارزشی نداره.اگه داشت الان تو نمیخواستی سر سفره عقد بشینی.بهش گفتم توکه میدونستی مشکلمو توکه میدونستی من یه ترنس بدبختم که هیچ وقت طعم مادر شدن رو نمیتونم بچشم چرا اومدی منو گرفتی چرا وابستم کردی.اونم سرشو انداخت پایینو گفت میخواستم اما نشد بعدشم رفت.من دیگه از زندگی سیر بودم همین طور که الان هستم.لباسامو از قبل جمع کرده بودم.حلقمو گذاشتم رو میز خاره کنار عکس عروسیمون واومدم بیرون

نه میتونستم پیش خانوادم برم.چون اونا بهم گفتن توکه عمل کردی ازدواج نکن ولی من به حرفشون گوش ندادم.نه دیگه جای من پیش امیربود.دراومدم رفتم تهران خونه خاله سیمام.وقتی درو برام باز کرد پریدم بغلشو های های گریه کردم خالم ۳۲ سالشه و هنوز ازدواج نکرده یعنی خودش نمیخواد.میگه مردا همه نامردن.اره درسته مردا دیگه مرد نیستن.همه حرفاشون دروغه.دوست دارماشون فقط واسه یه مدته.بدردشون که نخوری میندازنت دور عین اشغال .۲ ماه گذشت حتی ۱ میس هم از امیر نشد.فهمیدم دیگه تموم شده درخواست طلاق دادم.تو دادگاه امیرو دیدم واقعا یه ادم دیگه ای شده بود.با کمال پرویی گفت حق مسلمش بوده زن دوم بگیره..واینکه من اونو تمکین نمیکردم.منم دیدم بحث بی خودی باعث کشمکش بین ماست گفتم جناب قاضی درست میگه.من بودم که ولش کردم من بودم که عاشق مرد دیگه ای شدم .من بودم که ۱ماه رفت ولی حتی نگفتم بیا جهیزیتو جمع کن ببر.همیشه این وسط زنها هستن که مقصرن مردا فرشته هستن.چون مردن باید همه چیز به میلشون بچرخه.طلاق دوطره رو امضا کردیم و تموم شد.بیرون دادگاه اومد گفت اتیشت تند بود میمردی با یه زن دیگه بام سر کنی.حالا خوبه زن کامل نبودی اینقدر افاده داشتی.بعدم رفت و دیگه ندیدمش.ماها کارم گریه بود با اینکه دلمو شکست ولی اگه یه روز عکسشو نبینم خوابم نمیبره.هنوزم عاشقشم.دیگه سعی نکردم از زندگیش خبر دار شم.هر جاهست خوش باشه.بدونه یکی هست که از دور عاشقشه و نفسش به اون بنده.