خاطرات1

سلام دوستای گلم خواهرا وبرادرای همدردم. مرسی از نطراتون تو وبلاگ.خیلی دوستون دارم دیشب انقدر دلم گرفته بود که نگو.رفته بودم بالای پشت بوم تو کیش به اسمون صاف نگاه میکردم.وای خدا چقدر ستاره.هرکدومشون واسه یکی چشمک میزنه.ولی من دیگه ستاره ای ندارم.اینو میگم بازم بچه ها پی ام میدن میگن بازم حرفای نامیدکننده میزنی.ولی اگه واقعا عاشق شده باشین هیچ وقت نمیتونید عشقتون رو فراموش کنید.هروز تو کیش تو بوتیک صدتا پسر میاد.همه به قول بچه ها امار میدن.خوب منم تنهام دنبال یه مونس میگردم.زندگی واسه یه زن مطعلقه خیلی سخته.الان ۲ماهی میشه حتی یه زنگ خانوادم بهم نزدن که زنده ای مرده ای. اصلا کجایی.دلم واقعا از این ادما گرفته.چرا همه فکر منفعت خودشونن.چرا ادما دوست داشتن رو فراموش کردن.توخیابون اونقدر توچهره مردم بی احساسی میبینم.که بعضی اوقات فکر میکنم دیگه ادما انسان بودن یادشون رفته همه شدن ربات.

مثلا امروز به خودم قول دادم دیگه امیرو فراموش کنم.اون که واسش تومهم نبودی ولت کرد.توچرا به پاش بمونی.ولی این چه دردیه توقلبم چرا ولم نمیکنه.چرا چشام رو میبندم اونو میبینم.حتی پسرای غریبه به چشمم نمیان.هروقت دوستم نیستو تو بوتیک تنهام عکس امیرو توگوشیم نگاه میکنم.وای چقدر خوب بود اون روزی که ماه عسل رفتیم مشهد تو حرم من گفتم امیر حتی یه لحظه نمیتونم ازت جدابشم.که برم زیارت.گفت عشقم من باهم بریم.مثل دیونه ها ساعت۴ صبح باهزارتا التماس  چون خلوت بود گذاشتن ۵ دقیقه باهم بریم.تو صحن حرم دستمو گذاشتم روضریح اونم دستشو گذاشت رودستم.گفتم یه دعاکنیم.گفت چی بگیم گفتم من دعا میکنم وقتی پیر شدیم اول من بمیرم قبل تو.اونم گفت ژس منم همین دعا رو برعکس میکنم.منم خندیدم گفتم اینجوری دعامون مستجاب نمیشه ها.گفت باشه پس دعا میکنیم وقتی پیرشدیم.باهم بمیریم.گفتم باشه ولی من ۱ ثانیه زودتر.خیلی خندیدیم.یادش بخیر.از اون طرفم رفتیم شمال که همش بارون اومد.خوراک من بود.دوبار اون بیچاره رو کشیدم زیر بارون قدم بزنیم.من هیچیم نشد ولی اون بدجور سرماخورد.

قراربود برگردیم اراک که من اصلا دوست نداشتم برگردم.گفتم بریم اصفهانو شیراز گفت فاصلش زیاده گفتم پول بنزینتو من میدم گدا.جاتون خالی اونجا هم خیلی حال داد.زده بود سرم بگم یه کیش هم بریم ولی وقتی میخواستم بگم یه جوری بدبد نگام کرد.ترسیدم گفتم باشه هرچی اقامون بگه.

بعد ماه عسلمون  یه بار دیگه بیشتر نشد که باهاش برم مسافرت .که زیاد خوش نگذشت چون داداشش با خانومش باهامون بود.ولی این عکسو که داشتم میدیدم لب ساحل من ازش انداختم اخه شده بود عین لبو از بس افتاب خورده بود .من همیشه واسش کرم ضد افتاب میزدم .ولی بدش میومد میرفت میشست.

بهترین هدیه عمرومو تو کیش بهم دادیه قلب شیشه ای.که الانم دارمش.من اصلا موافق نبودم اونو بخره.تو قلبم دوست نداشتم قلبامون عین این یه روز اینجوری بشکنه.ولی بوکه میکنم با جعبش بو عطر اونو میده.واسه همین نگهش داشتم.وای منو ول کنی سر مردمو میبرم.خیلی دوستون دارم.بوسسسسسسسسس

دوباره برگشتم این بار با کوله باری ازغم

سلام بعد مدتها برگشتم با دلی پر ازغم و اندوه فکر میکردم بعد از ازادی از این زندان تن.دیگه زندگی به مراد دل منه.واقعا هم بعد عملم همین بود به کل از دنیای تی اس ها خداحافظی کردم.دیگه اون زندگی پراز ترس دلهره غم و رنج رو فراموش کردم.
یک کلام واقعا دوباره متولد شدم.هرچی از اون حس زیبای بعدعمل بگم کم گفتم خانوادم منو پذیرفتن.تونستم با عشقم نامزدکنم.واقعا برای اولین بار لبخند زندگی رو به خودم دیدم.ولی شاید حرفم درست نباشه یه ترنس همیشه یه ترنسه حتی اگه دها بار عمل کنه.بازم تو اجتماع و از دید اقوام همون ادم بدبخت و تو سری خور همیشگیه.با امیر ازدواج کردم پارسال وقتی تو سالن داشتم لباس عروس رو میپوشیدم نفسم داشت بن میومد.واقعا این من بودم روژانی که حتی امید به زنده بودن نداشت.داشتم عروس میشدم.همه مراسم واسم مثل یه رویا بود.خودمونیم واقعا هم من خوشگل شده بودم هم عشقم امیرخوشتیپ شده بود.شبش با هم عهد بستیم که من کاملا فراموش کنم که چی بودموچی شدم حتی خانوادش هم نمیدونستن.و همین منو میترسوند.هزار بار بهش گفتم بهتره بدونن.بدونن که من هیچ وقت بچه دار نمیشم.ولی اون مخالفت کردو گفت علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که اومده من تورو هرجور بودی و باشی میخوام.واقع 1 سله بعد عمل و زندگی مشترکم زیباترین لحظات عمرم بود.حاظرم فقط یه بار دیگه اون لحظات رگرده.و بعدش من دیگه هیچی نمیخوام از خدا.حتی حاظرم بمیرم.بدومنامیر هم حتما میمیرم کابوس های هر شبم اخر به واقعیت رسید تو فامیل همه منتظر بچه بودن.ولی بیچارها خبر نداشتن که این اتفاق هیچ وقت نمی افته.من که خودم مرده مادر شدن بودم.کاشکی میشد واسه یه بار این حسو داشته باشم.قرار شد از پرورشگاه بیاریم که مادر شوهرم متوجه شد من باردار نمیشم هیچ وقت.واول مشکلات از اونجا شروع شد من حقو به اون میدم .امیر بچه اخر خانوادس یه جورایی ته تقاری فامیله.خودش تابلو له له بچه میزد از تمام رفتارش میفهمیدم.مادر شوهر انقدر موضوع رو کش داد که اخرش منو امیر دعوامون شد .
وحرفی بهم زد که قلبم شکست.....بغض گلومو گرفت بقیش بمونه بعد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

هیچی دیگه اختلاف منوامیر هر روز بیشتر میشد و فاصله منو هون هم هروز بیشتر.دیگه شبا وقتی میومد از سر کار مثل قدیما نمیومد پیشونیم رو بوس کنه.دستشو بکشه رو موهامو بگه بازم صبر کردی باهم شام بخوریم

بازم با این بی محلیاش میساختم چون میدیدم حق با اونو خانوادشه زن نازا عین درخت بی باره ارزش نداره.تا اینکه بعد ۳ ماه از اون ماجرای بحث منو امیر خانوادش پیشنهاد زن دومم رو گفتن.مادرش بدون هیچ رودربایسی تو جمع گفت دخترواسه امیر دیدن .واینکه من نباید بدم بیاد.اون فقط صیقه میشه واسه اینکه امیر بدون بچه نمونه.انگار اون لحظه یه پارچ اب یخ روم ریختم بغض داشت خفم میکرد.ولی دم نزدم.و فقط توچشاشون نگاه کردم.اخر شب برگشتیم خونه.و امیر بدون ۱کلمه حرف رفت گرفت خوابید منم گرفتم رو صندلی نشستم.و تا صبح گریه کردم.نمیدونم اونقدر اشک از کجا میومد.سبک نمیشدم هرچی بیشتر گریه میکردم بیشتر احساس مردن میکردم.چند روز گذشتو روز خواستگاری امیر اومد بهم گفت توام میای.منم فقط نگاش کردم وهیچی نگفتم.اونم رفت.شبم خونه نیومد.فرداشم مادر شوهرم اومد.وبه خیال خودش دلدارم داد که زن اولشی تاج سرشی.ولی همش حرف مفت بود تو قلبم احساس کردم که دیگه امیر واسه من نیست.

قرار بود صیقه بشه ولی به اصرار مادرش واینکه بچه صیقه ای از لحاظ شرع درست نیست.که من نمیدونم این حرفو از کجاش دراورد.عقدش کردن.روز عقد امیر بهم گفت اگه تو بخوای من بیخیالش میشم.منم لبخند زدم گفتم خواستن من ارزشی نداره.اگه داشت الان تو نمیخواستی سر سفره عقد بشینی.بهش گفتم توکه میدونستی مشکلمو توکه میدونستی من یه ترنس بدبختم که هیچ وقت طعم مادر شدن رو نمیتونم بچشم چرا اومدی منو گرفتی چرا وابستم کردی.اونم سرشو انداخت پایینو گفت میخواستم اما نشد بعدشم رفت.من دیگه از زندگی سیر بودم همین طور که الان هستم.لباسامو از قبل جمع کرده بودم.حلقمو گذاشتم رو میز خاره کنار عکس عروسیمون واومدم بیرون

نه میتونستم پیش خانوادم برم.چون اونا بهم گفتن توکه عمل کردی ازدواج نکن ولی من به حرفشون گوش ندادم.نه دیگه جای من پیش امیربود.دراومدم رفتم تهران خونه خاله سیمام.وقتی درو برام باز کرد پریدم بغلشو های های گریه کردم خالم ۳۲ سالشه و هنوز ازدواج نکرده یعنی خودش نمیخواد.میگه مردا همه نامردن.اره درسته مردا دیگه مرد نیستن.همه حرفاشون دروغه.دوست دارماشون فقط واسه یه مدته.بدردشون که نخوری میندازنت دور عین اشغال .۲ ماه گذشت حتی ۱ میس هم از امیر نشد.فهمیدم دیگه تموم شده درخواست طلاق دادم.تو دادگاه امیرو دیدم واقعا یه ادم دیگه ای شده بود.با کمال پرویی گفت حق مسلمش بوده زن دوم بگیره..واینکه من اونو تمکین نمیکردم.منم دیدم بحث بی خودی باعث کشمکش بین ماست گفتم جناب قاضی درست میگه.من بودم که ولش کردم من بودم که عاشق مرد دیگه ای شدم .من بودم که ۱ماه رفت ولی حتی نگفتم بیا جهیزیتو جمع کن ببر.همیشه این وسط زنها هستن که مقصرن مردا فرشته هستن.چون مردن باید همه چیز به میلشون بچرخه.طلاق دوطره رو امضا کردیم و تموم شد.بیرون دادگاه اومد گفت اتیشت تند بود میمردی با یه زن دیگه بام سر کنی.حالا خوبه زن کامل نبودی اینقدر افاده داشتی.بعدم رفت و دیگه ندیدمش.ماها کارم گریه بود با اینکه دلمو شکست ولی اگه یه روز عکسشو نبینم خوابم نمیبره.هنوزم عاشقشم.دیگه سعی نکردم از زندگیش خبر دار شم.هر جاهست خوش باشه.بدونه یکی هست که از دور عاشقشه و نفسش به اون بنده.

قطعه مثلا ادبی

سلام به همه دوستای خودم.وای امروز بعد یه مدت طولانی اپ کردم.اصلا حوصله ندارم اپ کنم یا مطلب بنویسم.ولی امروز به توصیه یکی از دوستای گلم اومدم دستی به وبلاگم بکشم.ولی حال کردم از این به بعد دیگه از خاطرات ننویسم.اصلا حال نمیده.برم تو کار ادبیات یکم بهتره.ازاونجا که اصلا من شعر بلدنیستم یه قطعه به قول خودم ادبی مینویسم.اینا همش برمیگرده به افکار منحرف وافسرده من.خداییش افتضاحه میدونم ولی شما دیگه تو ذوقم نزنید.

صدای چکش مردی تنها درسکوت وهم انگیزشب دلهره اورترین صدای شب است.صدایی که با نفس نفس زدن او مهیب تر میشود.

وهم چه واژه رعب انگیزی.گل وازه ان ترس امیخته با نفرت است.مرزخیالم از تنگنای فکرم بیرون زده است.صدای بالهای بازت راای پرنده اسیر فراترازخیال آشنایت حس میکنم.

سرنوشت انسان ها دانستن وقایع/حوادث و رویدادهایی است که شاید از قوه تفکرشان بالاترباشد.ذهن انسان همچون فولادی است که با پتک خوردن زیاد ابدیده میشود.واین کاربا نهراسیدن از اینده وایمان به گذشته ایجاد میشود.

دیگه بقیشو بلد نیستم.میدونم چرته ولی برای دل خودم نوشتم.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

بابا ما هم وجود داریم تو رو خدا مارو ببینید

سلام به بچه های دوست داشتی ازجمله ترنس های عزیز تر ازجونم

بچه ها میدونستید بعضی وقتها فکر میکنم که عمرا یه روز برسه که من از این جسم مردونه لعنتی در بیام .همه قدرت های دنیا جلوی ما ایستاده شاید از یه طرف بگن ترنس ها راحت میتونن عمل کنن و هیچ محدودیتی برای اونها نیست که نتونن به خواستشون برسن.ولی از طرف دیگه هیچ شفاف سازی صورت نگرفته.ما رو توجامعه معرفی نمیکنن.ارزو به دل موندم که یه بار هم از ما تو تلویزیون صحبت بشه.درباره بیماری ما.درباره جایگاهی که باید داشته باشیم.به جایی که بیان صد بار نه ببخشید هزار بار مسئله تکراری فلسطینو بگن .فقط ده دقیقه بیان خودشونو جای ما بذارن

تا زمانی که هیچ ارگانی حتی اسم ما رو هم نمیاره چطوری توقع داشته باشیم مردم بیان مارو قبول کنن.چطوری توقع داشته باشیم پدر مادر عزیزمون راضی شن مارو عمل کنن.چطوری میشه توقع داشت وقتی تو خیابونیم مسخرمون نکنن.

درباره مسائل بی خود که اصلا ربطی نه به خما داره نه به جامعه ما صد ها کنفرانس میگیرن.یه سری ادم مفت خور میان هی اینو تصویب میکنن اونو تصویب میکنن.ولی حتی روشون نمیشه بگن جامعه ما همچین مشکلی داره.حالا مسئله ما ترنس ها کنار.نمیخواد از خود گذشتگی کنن.ما خودمون که تو این مدت که عمر کردیم همه چیزو قبول کردیم.با همه بدبختی ها ساختیم.لااقل بیان مسیر رو برای ما هموار کنن نه اینکه همش سنگ بندازن جلومون.من ۵ ماهه تمومه دنبال سربازیمم.از این ور میگن شما ترنس ها معافید از این ور میگه اول برو عمل کن تکلیفت معلوم بشه بعد معافیت.اخه دیوانه ها(ببخشید بچه ها)

اگه ما دست خودمون بود که عمل کنیم.که چند سال پیش کارمون تموم شده بود اینقدر بدبختی نمیکشیدیم.دیگه نمیدونم چی بگم .فقط تو این ماه مبارک دعا میکنم این دولت یه کم به فکر ما باشه نه اینکه هر جایی برای کارت میری به جای اینکه صبر بهت بدن دلداریت بدن بگن اوا خواهر اومد.دوست دارم بای

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com